گذار من عاشق به خونه تو افتاد
نمی دونم کدوم یاد، عطر تن کدوم باد
عکس تو رو تو قاب خاطره هام نشون داد
نمی دونم کدوم دست کتاب غصه رو بست
نگاه من عاشق به چشمای تو دل بست
نمی دونم کدوم حس نشونیتو به من داد
گذار من عاشق به خونه تو افتاد
نمی دونم کدوم شوق راه گلوم بسته
خنده به جای گریه روی لبام نشسته
نیاز هر نگاهم سایه و تکیه گاهم
برای با تو بودن همیشه چشم به راهم
بیا تو فصل گلریز از عشق من نپرهیز
بیا با من بهار شو بزن به قلب پاییز
نمی دونم کدوم حس نشونیتو به من داد
گذار من عاشق به خونه تو افتاد
عاشقانه ها
لحظه هایم همه بارانی بود
بودنم بعد غزلخوانی بود
آخرین دست تکان دادن تو
اولین لحظه ویرانی بود
ای غمت زیباترین رویای من
چشم هایت آخرین امای من
تشنه خون من بیچاره ای
دوستت می دارم، اما وای من
یک عمر گذشت و بی تو تاب آوردم
بیچاره دلم را به عذاب آوردم
هر بار که طفلکی هوایت را کرد
او را به خرابه های خواب آوردم
با نگاهت بی قرارم کرده ای
ابر انبوه بهارم کرده ای
گیج و ویج کوچه های آسمان
زندگی را زهر مارم کرده ای
دلتنگم و از ترانه ای لبریز
بر شاخه استعاره حلق آویزم
در حسرت کوچه های دیروزی سبز
معنای دقیق برگ در پاییزم
در پنجره باز بی قرار است کسی
انگار در اندیشه یار است کسی
نزدیکه ترک نیا ترک خواهی برد
بر چوبه بی کسی به دار است کسی
دیگر امشب تا کجایم می بری
تا کدامین رد پایم می بری
خوب می دانم خیال بی خرد
تا هوای های هایم می بری
نمی دانم که هستی یا چه جوری
عبور آبی رویا و شوری
صدایت بوی باران دارد ای وای
تو هم از جنس دریاهای دوری
عابران دوستت می دارمند
بی قراران غریب عالمند
سبزهای ساده مایل به زرد
شاعر و پاییز از جنس هم اند(اینم جواب حالا فهمیدی چرا پاییز)
تمام گلای دنیا رو
به تو تقدیم می کنم
(آخه دلم نمی خواد این قدر خودخواه
باشم که زندگی کوتاه یه گل ازش بگیرم)
|
دوستت دارم | ||
|
مقصد نامه ام نه مثل مقدمه اول انشا قلب تو
و نه مثل خیلی های دیگر خانه توست
...
یادت را به یاد می آورم
که یادی از ورای موج های ساحل بود
یادی از خوابهای پروانه ای بروی باد
جوهر قلمم نه مثل خیال از طغیان خون رگهایم می آید نه مثل دنیا از مرکب سرخ
بلکه از سیاهی میان گل لاله ...
کاغذم نه پوست تنم است و نه از تنه درخت
از یادهایی است که در باد رفتند و فراموش شدند
شاید برای همین است که هیچ وقت نامه هایم به مقصد نمی رسد
و حالا
بارانی پوش
به دنبال اشکهای ریخته شده ام می گردم
زیر آفتاب کویر ...
مثل شمعی در باد آتشی در باران
جاده یعنی بدرود درغروبی دلتنگ
در طلوعی خسته گفتن از شیشه وسنگ
جاده یعنی شیرین انتظار فرهاد
جاده یعنی خسرو مثل رفتن از یاد
جاده یعنی یقوب بوی پیراهن وچاه
جاده یعنی یوسف مثل دلتنگی ماه
جاده یعنی تقدیر جاده یعنی رفتن
تنها برای تو ...
به یادت می خوانم
با یادت اشک می ریزم
و به خاطرت می مانم
به یاد رویاهای بی باد
به یاد یادهای آشفته
اشکهای جاری در رود
و خاطراتی روی آب ...
نگاهت را به یاد می آورم
ای یگانه ترین عنصر هستی
و ای تنها دلیل رویای شبانه ...
دریا ها را بدون تو می پیمایم
و فقط یادت را به همراه دارم
ای آبی ترین موج دریا ...
کوه ها را بی وجودت طی می کنم
و تنها صدایت را می شنوم
ای سرخ ترین لاله کوهی ...
در کویر قدم می گذارم
بدون حضورت
و تنها نامت را در دفترم حمل می کنم
ای سبزترین درخت کویر ...
زندگی را سیر می کنم
اما نه بی تو
با یادت ، وجودت ، حضورت و نامت
که تنها دلیل زیستن بود
و پایان یافت
این راه صعب العبور بی انتها
و تنها دلیلش تو بودی ...
فاطمه جان دوستت دارم