و حالا
بارانی پوش
به دنبال اشکهای ریخته شده ام می گردم
زیر آفتاب کویر ...
مثل شمعی در باد آتشی در باران
جاده یعنی بدرود درغروبی دلتنگ
در طلوعی خسته گفتن از شیشه وسنگ
جاده یعنی شیرین انتظار فرهاد
جاده یعنی خسرو مثل رفتن از یاد
جاده یعنی یقوب بوی پیراهن وچاه
جاده یعنی یوسف مثل دلتنگی ماه
جاده یعنی تقدیر جاده یعنی رفتن
تنها برای تو ...
به یادت می خوانم
با یادت اشک می ریزم
و به خاطرت می مانم
به یاد رویاهای بی باد
به یاد یادهای آشفته
اشکهای جاری در رود
و خاطراتی روی آب ...
نگاهت را به یاد می آورم
ای یگانه ترین عنصر هستی
و ای تنها دلیل رویای شبانه ...
دریا ها را بدون تو می پیمایم
و فقط یادت را به همراه دارم
ای آبی ترین موج دریا ...
کوه ها را بی وجودت طی می کنم
و تنها صدایت را می شنوم
ای سرخ ترین لاله کوهی ...
در کویر قدم می گذارم
بدون حضورت
و تنها نامت را در دفترم حمل می کنم
ای سبزترین درخت کویر ...
زندگی را سیر می کنم
اما نه بی تو
با یادت ، وجودت ، حضورت و نامت
که تنها دلیل زیستن بود
و پایان یافت
این راه صعب العبور بی انتها
و تنها دلیلش تو بودی ...
فاطمه جان دوستت دارم